اقتصاد توجه
نویسنده: فاطمه آذری
زمان مطالعه:4 دقیقه

اقتصاد توجه
فاطمه آذری
اقتصاد توجه
نویسنده: فاطمه آذری
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]4 دقیقه
هفتهی پیش که کتاب اعترافات من از تولستوی را خریدم. خیلی ذوق داشتم شروعش کنم. امروز عصر که کمی سرم خلوت شد، نشستم به خواندن. تازه داشتم غرق داستان میشدم که نوتیفیکیشن گوشی روشن شد. با خودم گفتم: «ای بابا، الان وقتش نبود». اما جنگ کوچکی بین کتاب و گوشی در ذهنم شروع شد. آخرش گوشی زورش چربید. به خودم گفتم: «فقط پنج دقیقه چک میکنم و برمیگردم سر کتاب». اما وقتی ساعت را نگاه کردم، پنج دقیقه تبدیل شده بود به سه ساعت و چهلوهفت دقیقه. کتاب همانطور نیمهباز روی میز مانده بود. اما آن همه زمان دقیقا خرج چه چیزی شد؟
این سوال را میتوان با یک استعاره ساده جواب داد. تصور کنید چراغقوهای در دست دارید. هر جا بگیرید روشن میشود و بقیه جاها در تاریکی میماند. توجه ما هم همینطور است؛ ما فقط میتوانیم یک بخش از جهان را روشن کنیم. اما چه کسی تصمیم میگیرد چراغقوهمان کجا را روشن کنیم؟
اگر فکر کنیم این سیل حواسپرتی یکهو از دل گوشیهای هوشمند سر درآورده، بیراه رفتهایم. ماجرا خیلی قدیمیتر است. اوایل قرن نوزدهم، بنجامین دِي روزنامهای به اسم نیویورکسان منتشر کرد؛ روزنامهای که فقط یک پنی قیمت داشت و پر بود از قصههای عامهپسند و آگهی. همین آگهیها بودند که خرج روزنامه را درمیآوردند. آن روزنامه برای اولین بار باعث شد «توجه مردم» کالایی شود که میتوانست پول بسازد. مدلی که دِي پایه گذاشت، حالا در ابعاد بسیار بزرگتر جلوی چشممان است: تلگرام و اینستاگرام و دیگر شبکههای اجتماعی.
همان داستان قدیمی، فقط با چراغهای نئون و نوتیفیکیشنهای رنگی. ما هم درست مثل همان زمان، توجهمان را خرج میکنیم. فقط این بار نه برای خواندن یک خبر یا داستان، بلکه برای هر نوتیفیکیشنی که چشمک میزند. اگر کمی دوروبرمان را نگاه کنیم میبینیم شرکتهایی هستند که میلیونها دلار ارزش دارند، بدون اینکه چیزی واقعی تولید کنند. تنها محصولشان زمان و توجه ما است. سهم ما چیست؟ یک کتاب نیمهکاره، یک فیلم نصفه یا یک گفتوگوی نیمهتمام.
البته که همیشه هم اینطور نبوده. کسانی بودند که اسیر این صداها نشدند. بزرگترین متفکران تاریخ مثل نیچه و کانت و ویتگنشتاین و هایدگر و بسیاری از متفکران دیگر همه از موهبتی به نام «خلوت» بهرهمند شدند. آنها در سکوت و انزوا توانستند عمیق فکر کنند و چیزی جدید بیافرینند. برخلاف ما که این روزها بیشتر از هر زمان دیگر کمکم به نیمهکارهبودن عادت کردهایم.
هربرت سایمون، برندهی نوبل اقتصاد، یک جمله معروف دارد: «ثروت اطلاعات به فقر توجه میانجامد». حالا معنای این جمله را بهتر از همیشه میفهمیم. ما پر از خبر و دادهایم، اما تهی از تمرکز. پرشدن از چیزهای سطحی، ما را به تهیترین نقطه میرساند و این وسط، هرچه بیشتر در فضای مجازی غرق میشویم، از لحظههای ساده و انسانی فاصله میگیریم؛ آغوشهای طولانی، نگاههای همدلانه، لمس انگشتان گرم کسی که دوستش داریم یا سکوت اتاق وقتی در کتابی غرق شدهایم، همگی کمرنگتر میشوند. ارتباطهایمان سطحیتر و وابستهتر به الگوریتمها و رقابت برای بیشتر و بهتر دیدهشدن.
همینجا است که «احساس جاماندن» خودش را نشان میدهد. دائم حس میکنیم دیگران جلوترند، بیشتر میدانند، بیشتر دیده میشوند، بیشتر موفقاند و برای جا نماندن، گوشی را زودتر برمیداریم، خبرها را زودتر میخوانیم، نوتیفیکیشن را سریعتر جواب میدهیم. همین شتاب، ما را عقبتر میاندازد؛ عقبتر از خودمان، از زندگیای که میتوانستیم داشته باشیم، از لحظههایی که میتوانستیم در آن حاضر باشیم. در حالی که شاید عقبماندهترین آدمها کسانی باشند که از همه زودتر نوتیفیکیشن گوشیشان را چک میکنند.
اقتصاد توجه، چراغقوهی ما را اجاره کرده است. البته هنوز دیر نشده؛ وقتی چراغ گوشی دوباره چشمک میزند، همچنان میشود انتخاب کرد. میشود نگاه را پس گرفت و دوباره چراغ را روی صفحهی کتاب یا روی چهرهی یک دوست قدیمی یا روی خلوت خودمان بیاندازیم. سادهترین راه برای بیرون آمدن از این دور باطل، همین انتخابهای کوچک است؛ انتخابهایی که نور را به جای درست برگردانند؛ به اعترافات من که نیمه باز روی میزم مانده است!

فاطمه آذری
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.
